-
شعر کوتاه ۳۶
دوشنبه 28 اسفند 1391 17:57
انتهای سال می ایستم و با حسرت نگاه می کنم به همه چیزهایی که جا گذاشتم ۱۳۹۱/۱۱/۲۸
-
شعر کوتاه ۳۵
دوشنبه 28 اسفند 1391 17:55
درکی ناقص دارد کسی که آرژانتین پیاده می شود از پارک وی می گذرد و تهران را در ولنجک تجربه خواهد کرد ۹۱/۱۲/۲۴
-
شعر کوتاه ۳۴
دوشنبه 28 اسفند 1391 17:53
از آن زمان که هرز علف های فلسفه را چریده اند دیگر شیر نمی دهند گاوهای مکتب پوچ گرایی ۹۱/۸/۱۵
-
شعر کوتاه ۳۳
دوشنبه 28 اسفند 1391 17:50
تردید در اندیشه مان جاریست گم کرده ره سر می نهیم هرسو گرد و غبار قرن ماشینی با سرعت سرسام هول انگیز بگرفته سوی چشم هامان را با چشم های باز دیدش تار دستانمان را بر تن تاریخ می ساییم تا شاید از تاریکی مطلق راهی به سوی روشنی یابیم ۲۰/۸/۹۱
-
شعر کوتاه ۳۲
دوشنبه 28 اسفند 1391 17:47
تقدیم به : «پایی که جا ماند» پایت فدای خاک میهن شد تا پای دشمن را کنی کوتاه تا کس بروی اعتقادت پای نگذارد ۱۲/۵/۹۱
-
شعر کوتاه ۳۱
دوشنبه 28 اسفند 1391 17:44
تا بی نهایت بزرگیم تا بی نهایت حقیریم معادله ای چند مجهولی میان دو بی نهایت که از بد روزگار اینگونه خنثی و بی فایده به هیچ نهایتی ره نیافته ایم اینگونه از کار در آمده ایم «انسان های متداول معمولی» ۲۳/۸/۹۱
-
شعر کوتاه ۳۰
دوشنبه 28 اسفند 1391 17:42
صدای جیغ کلاغی تنها بر سرشاخه های خشک سپیدار و انعکاس آن در چرت دره ی برف زده فریبمان می دهد این هوای گرفته ی گرم بهاری در راه نیست همیشه پیش از آنکه برف ببارد «هوا کمی گرم است» ۱۵/۸/۹۱
-
شعر کوتاه ۲۹
چهارشنبه 23 اسفند 1391 18:04
بوی بهار. درد غریبی در دلم فرو می ریزد
-
شعر کوتاه ۲۸
چهارشنبه 23 اسفند 1391 18:03
چه سعادتمندند روستانشینانی که در برکه های حوالیشان هنوز پرندگان خوش خبر لانه می کنند
-
شعر کوتاه ۲۷
یکشنبه 20 اسفند 1391 18:50
اعتماد به نفسم را روی پیشخوان مغازه جا گذاشتم کنار دسته شکسته عینکی که انسان های دور و برم را زیرچشمی می پایید ۹۱/۱۰/۲۱
-
شعر کوتاه ۲۶
یکشنبه 20 اسفند 1391 18:28
بیست نفر رفتیم چهار نفر برگشتیم و شانزده نفر که مانده بودند و تکه تکه شده بودند با تیربار گرینوف، دوشیکا و قناسه هایی که خال پیشانی زده بودند ۹۱/۱۱/۸
-
شعر کوتاه ۲۵
یکشنبه 20 اسفند 1391 18:25
این سرا بی پرده ی صدها ستون چون چوبه های دار را اینگونه بی سامان مبین روزگاری شهرِ شهرستان نماد رفعت ایران جهان اسطوره یاقوتین نگین انگشترِ ملک سلیمان بوده است ۹۱/۱۱/۱۰
-
شعر کوتاه ۲۴
یکشنبه 20 اسفند 1391 18:22
چه عزیز بودند کلاغان اگر همچون پرستوها فقط سالی یکبار سر می زدند
-
شعر کوتاه ۲۳
یکشنبه 20 اسفند 1391 18:21
از یاد برده ام تمام نام هایی را که آموخته بودم حتی به یاد ندارم سیب بود یا گندم چه خاک دامن گیری دارد زمین... دی 1391
-
شعر کوتاه ۲۲
یکشنبه 20 اسفند 1391 18:18
بلیط های باطله ای که جا مانده اند از قطار سالی که گذشت ۹۱/۱۰/۲۲
-
شعر ۲۱
یکشنبه 20 اسفند 1391 18:17
ما چه بیچاره ایم آنگه که دشمنانمان پیش از حمله به عراق، لبنان یا غزه به دوحه و ریاض سفر می کنند 27/10/1391
-
شعر ۲۰
یکشنبه 20 اسفند 1391 18:13
از سیاره ی بهشت آمده بودیم همگی خسته ی راه و پشیمان از گناه خیلی وقت ها پیش بود ما که آمدیم زمین سنگین تر شد و آرام تر چرخید آنگاه، آب ها آرام گرفتند و رستنی ها رستند و آدم مخفیانه با خود یک دانه گندم آورده بود زمین سنگین تر شده بود و آرام تر می گشت و همه جا گندم روییده بود حالا زمین آنقدر آرام می گردد که جاذبه اش را...
-
شعر ۱۹
یکشنبه 20 اسفند 1391 18:07
خبر خوش زایش دو بره ی سپید است که چوپان می شنود و باریدن باران... 14/11/1391
-
شعر ۱۸
یکشنبه 20 اسفند 1391 18:05
دلم به حال شترمرغ می سوزد نه آنقدر شتر است که بی هیچ واهمه ای سرش را بالا بگیرد و سر بنهد به بیابان و نه آنقدر مرغ که پرواز کند موجود بیچاره ای شده که از چرمش کیف و کفش می سازند شیرش را می دوشند و با او بار می برند هرگاه قاطری دم دست نباشد با همه عظمتش سرش را زیر ماسه ها می کند تا بیچارگی اش را نبینند 20/11/1391
-
شعر ۱۷
یکشنبه 20 اسفند 1391 18:01
آه مادر بزرگ بیهوده مگرد دیگر هرگز کودکانت را در حوالی تاریک و روشن شب نخواهی یافت جا گذاشته ای در اعماق دست نیافتنی زمان دختر بچه ی هفت ساله ات و قرآن خطی پدربزرگ را چه حقیر است انسان وقتی در آشفتگی ذهن بی تاریخش راه خانه اش را نمی یابد بهمن 1391
-
شعر ۱۶
یکشنبه 20 اسفند 1391 17:57
مردی که قرص های نان را با کودکان یتیم کوچه های شبانه ی بن بست و عدالت را با قاتل خویش تقسیم کرده بود بهمن 1391
-
شعر ۱۵
یکشنبه 20 اسفند 1391 17:56
کودک بودم قدم کوتاه بود دستم به تاقچه نمی رسید *** پیر شده ام قدم خم شده دستم به تاقچه نمی رسد این تاقچه ی لعنتی 2/12/1391
-
شعر ۱۴
یکشنبه 20 اسفند 1391 17:54
از کودکی تبری تیز در ذهنم جا مانده که با آن دو شقه می کردم همه ی افکار پلید و کفرآمیز را 27/11/1391
-
شعر ۱۳
یکشنبه 20 اسفند 1391 17:52
یخ بسته ایم از این همه سکوت دلسردی ما آدم ها از هم محیط را برای زیستن نامساعد ساخته همینقدر که هزاران سال زیسته ایم یعنی که از دایناسورها برتر بوده ایم و از ماموت ها نیز... اما ترسمان از آن است این فضای یخ زده انسانیتمان را منقرض کند ۹۱/۸/۱۹
-
شعر ۱۲
یکشنبه 20 اسفند 1391 17:51
یک پویا نمایی سیاه و سفید با حرکت های سایه وار که دستان کودکانه ات را می گیرد در عالم حجمی بی زمان از ناآگاهی و زمانی که می ایستد دست به عصا پیاده خواهی شد 4/12/1391
-
شعر کوتاه ۱۱
یکشنبه 20 اسفند 1391 17:49
جهان واژه ای که هیچ درکی از آن نداشته نخستین کسی که آن را به کار برده بود اسفند 1391
-
شعر کوتاه ۱۰
یکشنبه 20 اسفند 1391 17:47
یگان را به باد داده بود سرباز نگهبانی که فراموش کرده بود تیرهای مشقی هرگز سلاحی را مسلح نکرده اند ۹۱/۱۲/۱۱
-
شعر کوتاه ۹
یکشنبه 20 اسفند 1391 17:45
میگ ها دشمن بودند آن زمان که خلبان هلیکوپتر در آخرین لحظه آرزو کرده بود « در خاک ایران سقوط کند » ۹۱/۱۲/۱۳
-
شعر کوتاه ۸
چهارشنبه 16 اسفند 1391 18:19
مرزها را بر خواهیم داشت از آب های گل آلوده ی مسموم خواهیم گذشت و آغوشمان را به وسعت بشریت خواهیم گشود ۹۱/۴/۳۰
-
شعر کوتاه ۷
چهارشنبه 16 اسفند 1391 18:17
مردمان سرزمین من اگرچه دستانشان تنگ است اما آنقدر سخاوتمندند که آرزوهایشان را با تمامی مردمان دست تنگ جهان تقسیم کرده اند ۹۱/۴/۳۰