رقیه تشنه و بی خواب... ای وای
عمو شرمنده و بی تاب... ای وای
کلاس عشق عاشورا شد آغاز
دوباره درس بابا آب... ای وای
از مهر و محبتِ هم آکنده شدیم
از دوریِ هم، چو مرغِ سرکنده شدیم
گفتیم کنار یکدگر می مانیم
رفتیم و ز گرد هم پراکنده شدیم
م. مزیدی
صدمین شعر:
دوبیتی غم هجر
غم هجر از صفای وصل بهتر
جدایی ابتدای فصل بهتر
چو این حاشیه سازان راس کارند!
همیشه فرع کار از اصل بهتر
م. مزیدی
حال ابری...
به دل دارم تمام درد عالم
ز دست دوستان پیوسته نالم
سراغم آمده بغضی گلوگیر
کمی تا قسمتی ابریست حالم!
م. مزیدی
:::
سلام
زمستان نیز رفتنی شد و همچنان حرفی نیست که شایسته ی بر زبان آوردن باشد. جز دلتنگی های همیشگی و بی حوصلگی های تکراری.
شاید این نیمایی صدایش از من رساتر باشد...
این روزهای واپسین، قلبم
دردِ زمستان را به تن دارد
پیچیده بوی غنچه های باغ در کوچه
اما طنینِ این صدا مثل همیشه
از زمستانی ترین غم ها سخن دارد
حال و هوای آخر اسفند
با خویش دارد بغضِ دلگیری
یک کینه ی دیرینه گویا
با من بیچاره از عهدِ کهن دارد
:::
سلام
شعری از بنده در ماهنامه ادبی سیولیشه شماره بهمن ماه منتشر شده است که ابتدا از مسئولان آن تشکر می کنم اما آنچه مرا واداشت پس از مدتی طولانی یادداشتی در وبلاگ بگذارم نحوه انتخاب و سلیقه مسئولان این نشریه بود. شاید اگر قرار بود بنده شعری را پیشنهاد کنم فکر نمی کنم این شعر در لیست ده شعر پیشنهادی من قرار می گرفت. دوستان عزیز سیولیشه خود شعر را انتخاب نموده بودند و قطعا نظر آنها با نگاهی نقادانه و دقت و ظرافت بیشتر همراه بوده است. بنده فقط در حال تجربه ام. آن هم نه تجربه هایی چندان در خور تعریف و حتی ذکر اما آنان که در شعر دستی دارند همواره چنین اتفاقاتی برای آنها افتاده که سلیقه دیگران نسبت به اشعارشان با سلایق خودشان متفاوت باشد. شده است که شعری را بسیار دوست داشته ام یا به نظرم بهتر از سایر آثارم آمده اما مخاطبان آن را نپسندیده اند یا آنقدر که من فکر می کردم توجهشان را جلب نکرده است. اما شعری که به نظر خودم خیلی معمولی می آمده است مورد اقبال واقع شده است. به هرحال شعر در ذهن شاعر نیست که ارزشش آشکار می شود بلکه در نگاه مخاطبان و منتقدان است که محک خورده و ارزشش باز شناخته می شود.
پشت نقشه
در سپیدایِ دلِ کاغذ
آن وسط های کمی از آخرین پونس
جنوبی تر
ناکجا آبادِ بی رنگی ست...
دریا بیا، دریا بیا
من خسته ام
دریا بیا
من کوله بارم بسته ام
دریا بیا
من منتظر بنشسته ام
دریا بیا یک موجِ دیگر مانده تا
دریا شدن
یک موج دیگر مانده تا
عصیان گر و آزاد و
بی پروا شدن
دریا بیا
آغوشِ مواجت برویم وا بکن
دریا بیا
من را چو خود دریا بکن
دریا بیا یک موج دیگر مانده تا
گیری مرا
در عمقِ تاریکت به بر
آغوشِ موجت واکن ای دریا
مرا با خود ببر
عاقبت دیدی خیابانی شدم
کاش دستم را نمی کردی رها
کاش دستت
چون حواست
پرت دستان کسی دیگر نبود
آزموده ای مرا هزار بار
آزموده ای مرا هزار نسل
آزموده ای مرا هزار سال
آنچنان که روی این سیاهِ خاکیِ زمین
از برای یک هبوطی دگر
جای دیگری نمانده است
آزموده ای و باز داده های موردی جدید
ساده می کند جواب این سوال را
احتمال رستن یک از هزار را
مورد شماره ی جدید آزمون منم
نسل یک هزارم نژاده ی بشر
آدم هزاره ی جدید
آدم هزاره ی سیاه
آزمون نسل شوربخت من
شروع ناشده تمام می شود
روز سر نیامده
روزگارِ من سیاه می شود
ناله های بخشش شبانه ام تباه می شود
من به عمق خالی درون خود سقوط می کنم
این بهشت وعده داده پیش کش
لحظه ای درنگ کن هبوط می کنم
قطعه ای از یک شعر
.
.
.
منم که لحظه لحظه زجر می کشم
منم که درد می کشم
من آس و پاسِ دربه در
من آسمان جلِ خرابِ بی خبر
.
.
تویی که که راه می بری مرا
تویی که با نگاه می بری مرا
بیا مرا فرابخوان
به چارفصلِ تازگی
به نور، نو شدن
به چایِ تازه دم
بیا مرا...
بیا مرا...
مرا رها کن از خودم
.
.
.